Quantcast
Channel: مثل خوابهای دوریس
Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

ادامه داستان شهریار

$
0
0
اخه اون می دونست که اگه بره  دیگه نمیتونه ممدی سام و جاتن فضایی رواذیت کنه وبه اونا بگه نادون احمق چرمی و یا اینکه اروق بزنه ویا اینکه پیشولنگ رو همراه خودش ببره اون خودش می دونه که  اگه بره پیش مادری بزرگ باید دم به دقه دستاشو بشوره اما یا فشار به شهریار برای رفتن کار ساز نبود و فرداش مامان نسرین شهریار و ممدی سام چرمیه خائن و جاتن فضایی نادون رو به خونه ی مادری بزرگ برد . طبق معمول مادری بزرگ ممدی سام چرمی رو بوسید و دست شهریار رو نگرفت و جاتن فضاییرو فراموش کرد .. شهریار تا رسید توپ رو از توی کیفش بیرون آورد و شروع کرد به توپ بازی اما مادری بزرگ تا توپ رو دید داد زد : شهریار بازم توپ و اون رو برداشت و حسابی زیر شیر آب شست بعد به شهریار گفت صبر می کنی تا خشک بشه بعد بازی می کنی ... شهریار پشیمون شد و رفت توی اتاق و شروع کرد به تلویزیون تماشا کردن ... تا موقع نهار ... موقع نهار که شد ممدی سام خائن چرمی عین یه مگس بی مغز فقط چسپیده بود به مادری بزرگ و خودش رو براش لوس می کرد و جاتن فضایی نادون هم مثل اون رفتار می کرد شهریار چشماش و تنگ کرد و با دهنگشاد و صورت کج و کوله اش به ممدی سام نگاه کرد و آروم زیر لب گفت : حالتو می گیرم چرمیه ی خائن .. موقع نهار همه سر سفره نشستن شهریار دنبال موقعیتی بود که بزنه توی پوز ممدی سام و مادری بزرگ رو از دست خودش خلاص کنه تا برگرده به کوچه یه درختی موقع غذا خوردن شهریار به مادری بزرگ گفت : مادری بزرگ ... مادری بزرگ گفت : چیه شهریار بلای من شهریار از همون خنده های شیطنت آمیزش زد و با کمی لوس بازی گفت : مادر ی بزرگ تو می دونی ممدی سام چی داره ؟ ..

مادری بزرگ گفت : نه چی داره .... شهریار گفت : هه هه هه یه دماغ گنده و پهن داره ... ممدی سام خائن چرمی فقط به شهریار نگاه کرد .. جاتن فضایی گفت : خب حالا که چی ؟ شهریار به جاتن فضایی پرید و گفت : من با مادری بزرگ حرف می زدم نه با توی نادون ...

مادری بزرگ شهریار رو دعوا کرد و بهش گفت بهتر مودب باشی شهریار با بی خیالی گفت تو میدونی تو دماغ گنده و پهنش چی داره مادری بزرگ با تعجب گفت : نه چی داره ؟ شهریار بی معتلی گفت خب معلومه چرمای سبز رنگ !!! ممدی سام بیچاره فقط گریه کرد و جاتن فضایی با صدای بلند گفت : اخی ... شهریار بهش گفت : اخی یعنی برادر ... مادری بزرگ گوش شهریار و محکم گرفت و یه پس گردنی بهش زد و کلی سرش دعوا کرد و بهش گفت که حق نداره نهار بخوره و تمام وسایلش رو برداره و بره خونه شون شهریار بی معتلی و با خوشحالی تمام وسایلش و جمع کرد و رفت خونه اشون و ممدی سام چرمیه خائن رو با جاتن فضایی خونه ی مادری بزرگ تنها گذاشت .


Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

Latest Images

Trending Articles





Latest Images